Archive for the ‘Verses’ Category

رفتی

سپتامبر 29, 2007

دعا کردیم که بمانی، بیایی کنار پنجره، باران ببارد
و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی
اما دریغ که رفتن راز غریب همین زندگی است.
رفتی پیش از آنکه باران ببارد…

(سهراب سپهری)

چرا عاشق نباشم

سپتامبر 18, 2007

من که می دانم شبی
عمرم به پایان می رسد
نوبت خاموشی من
سهل و آسان می رسد
من که می دانم که تا
سرگرم بزم و مستی ام
مرگ ویرانگر چه بیرحم
و شتابان می رسد
پس چرا عاشق نباشم
پس چرا عاشق نباشم

من که می دانم به دنیا
اعتباری نیست نیست
بین مرگ و آدمی
قول و قراری نیست نیست
من که می دانم اجل
ناخوانده و بیدادگر
سرزده می آید و
راه فراری نیست نیست
پس چرا
پس چرا عاشق نباشم

دل من

سپتامبر 18, 2007

دل من دیر زمانی است که می پندارد،
دوستی نیز «گلی است»
مثل نیلوفر و ناز
ساقه طرد ظریفی دارد
بی گمان سنگ دل است
آنکه روا می دارد
جان این ساقه نازک را
-دانسته-
بیازارد

تفعلی از حافظ

سپتامبر 16, 2007

یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور / کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

ای دل غمدیده، حالت به شود دل بد مکن / وین سرِشوریده باز آید به سامان غم مخور

گر بهار عمر باشد باز بر تختِ چمن / چتر گل درسر کشی، ای مرغِ خوشخوان غم مخور

دور گردون، گر دو روزی، بر مراد ما نرفت / دائما» یکسان نباشد، حال دوران غم مخور

هان مشو نومید، چون واقف نئی از سرّ غیب / باشد اندر پرده، بازیهای پنهان غم مخور

ای دل ار سیل فنا، بنیاد هستی برکند / چون ترا نوحست کشتیبان، ز طوفان غم مخور

در بیابان گر به شوق کعبه، خواهی زد قدم / سرزنش ها گر کند خار مُغیلان، غم مخور

گر چه منزل بس خطرناکست و مقصد بس بعید / هیچ راهی نیست، کان را نیست پایان غم مخور

حال ما در فُرقت جانان و اِبرام ِ رقیب / جمله می داند خدایِ حال گردان غم مخور

حافظا درکنج فقر و خلوتِ شب های تار / تا بود وردت دعا، و درس قرآن غم مخور

تصویری از زندگی

سپتامبر 6, 2007

زندگی رشته ای از فرصت هاست
لحظه هایش همه در خدمت ماست
بازآیید و غنیمت شمریم
لحظه ها را که هدایای خداست
زندگی یک شعر است
نغز آنرا بسرائیم همه
شور یک آهنگ است
شاد آنرا بنوازیم همه
زندگی آوازی است
به نوایی خوش و پرشور بخوانیم آنرا
سوره ای پرمعناست
احترامش بکنیم،
و به ترتیل بخوانیم به جان
حرف حرف همه آیاتش را
زندگی قصه ای از خوب و بد است
خوبهایش بنویسیم همه
گوهری بی همتاست
نکند با سمنی بی مقدار،
بفروشیم و به بادش بدهیم
نکند زندگی شیرین را
با غم و قهر و ادا تلخ کنیم
زندگی مزرعه پاکی هاست
نکند روی زمینش روزی
دانه جور و جفا کشت کنیم
جلوه صورت زیبایش را
با ستمکاری خود زشت کنیم
نکند صدق و صفا را روزی
طعمه قلب ریاکار کنیم
تن آزاد و اهورایی خویش
بنده نفس گنهکار کنیم
زندگی یک راز است
سعی کن معنی آن درک کنی
قصه ای از عشق است
که تو در خانه دل ساخته ای
شور و شوقی است به اعماق وجود
لذتش گر نبری باخته ای
آی ای رهگذران رهِ عمر
راه، پر پیچ و خم است
قله از ما دور است
و رهِ تازه تری باید رفت
سخن تازه تری باید گفت
زندگی یک «حق» است
طلبش گر نکنی، می دزدند
زندگی دریایی است
پر امواج خروشان و سترگ
روی امواج نشینیم و چو باد
سوی مقصد رویم
نکند در دل آن غرق شویم
نکند موج بگیرد ما را
زندگی ثروت بی پایانی است
که به میراث رسیده است به ما
نکند با شرر بوالهوسی
به دل رهزن خود باج دهیم
ثروت خویش به تاراج دهیم
زندگی «پیمانی» است
که وفایش بکنی یا نکنی
بی صدا می گذرد…
(قطعه ای از شعر «زندگی» سروده «سمر» سرایش: 83/9/21)

مکث

سپتامبر 4, 2007

آنجا در دوردست ها،
در آنسوی آفتاب،
والاترین آرمان هایم حضور دارند.
شاید به آنها دست پیدا نکنم،
ولی می توانم به بالا نگاه کنم
و زیبایی شان را ببینم
و برای دنبال کردن آنها تلاش کنم.