؟؟؟؟

ژوئیه 17, 2010

<>

ژوئیه 25, 2009

در 15 سالگی آموختم كه مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران همwutilearnt

در 20 سالگی یاد گرفتم كه كار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود

در 25 سالگی دانستم كه یك نوزاد ، مادر را از داشتن یك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یك شب هشت ساعته ، محروم می كند

در 30 سالگی پی بردم كه قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن

در 35 سالگی متوجه شدم كه آینده چیزی نیست كه انسان به ارث ببرد ؛ بلكه چیزی است كه خود می سازد

در 40 سالگی آموختم كه رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست كه كاری را كه دوست داریم انجام دهیم ؛ بلكه در این است كه كاری را كه انجام می دهیم دوست داشته باشیم

در 45 سالگی یاد گرفتم كه 10 درصد از زندگی چیزهایی است كه برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان می دهند

در 50 سالگی پی بردم كه كتاب بهترین دوست انسان و پیروی كوركورانه بد ترین دشمن وی است

در 55 سالگی پی بردم كه تصمیمات كوچك را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب

در 60 سالگی متوجه شدم كه بدون عشق می توان ایثار كرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید

در 65 سالگی آموختم كه انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را نیز كه میل دارد بخورد

در 70 سالگی یاد گرفتم كه زندگی مساله در اختیار داشتن كارتهای خوب نیست ؛ بلكه خوب بازی كردن با كارتهای بد است

در 75 سالگی دانستم كه انسان تا وقتی فكر می كند نارس است ،به رشد وكمال خود ادامه می دهد و به محض آنكه گمان كرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود

در 80 سالگی پی بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است

در 85 سالگی دریافتم كه،همانا زندگی زیباست

Mum’s Love

نوامبر 5, 2007

MumTheBest
When you were 1 year old, she fed you and bathed you. You thanked her by crying all night long.
When you were 2 years old, taught you to walk. You thanked her by running away when she called.
When you were 3 years old, she made all your meals with love. You thanked her by tossing your plate on the floor.
When you were 4 years old, she gave you some crayons. You thanked her by coloring the dining room table.
When you were 5 years old, she dressed you for the holidays. You thanked her by plopping into the nearset.
when you were 6 years old, she walked you to school. You thanked her by screaming,»I’M NOT GOING!»
when you were 7 years old, she bought you a baseball. You thanked her by throwing it through the next door neighbor’s window.
when you were 8 years old, she handed you an ice cream. You thanked her by dripping it all over your lap.
when you were 9 years old, she paid for music lessons. You thanked her by never even bothering to practice.
when you were 10 years old, she drove you all day, from soccer to gymnastic to one birthday party after another. You thanked her by jumping out of the car and never looking back.
when you were 11 years old, she took you and your friends to the movies. You thanked her by asking to sit in a different row.
when you were 12 years old, she warned you not to watch certain TV shows. You thanked her by waiting until she left the house.
When you were 13, she suggested a haircut. You thanked her by telling her she had no taste.
when you were 14, she paid for a month away at summer cap. You thanked her by forgetting to write a single letter.
when you were 15, she came home from work, looking for a hug. You thanked her by having your bedroom door locked.
when you were 16, she taught you how to drive her car. You thanked her by taking it every chance you could.
when you were 17, she was expecting an important call. You thanked her by being on the phone all night.
when you were 18, she cried at your high school graduation. You thanked her by staying out partying until down.
when you were 19, she paid for your college tuition, drove you to campus carried your bags. You thanked her by saying goodbye outside the dorm so you wouldn’t be embarrassed in front of your friends.
when you were 20, she asked whether you were seeing anymore. You thanked her by saying,»It’s none of your business.»
when you were 21, she suggested certain careers for your future. You thanked her by saying,»I don’t want to be like you.»
when you were 22, she hugged you at your college graduation. You thanked her by asking whther she could pay for a trip to Europe.
when you were 23, she gave you your furniture for your first apartment. You thanked her by telling your friends it was ugly.
when you were 24, she met your fiance and asked about your plans for the future. You thanked her by glaring and growling, «Muuhh-ther, please!»
when you were 25, she helped to pay for your wedding, and she cried and told you how deeply she loved you. You thanked her by moving halfway across the country.
when you were 30, she called with some advice on the baby. You thanked her by telling her,»Things are different now.»
when you were 40, she called to remind you of a relative’s birthday. You thanked her by saying you were «really busy right now.»
when you were 50, she fell ill and needed you to take care of her. You thanked her by reading about the burden parents become to their children.

And Then, one day, she quietly died. and everything you never
did came crashing down like thunder on YOUR HEART.
If she’s still around, never forget to love her
More than ever…
And if she’s not, remember her unconditional love and pass it on…
always remember to love thy mother,
because you only have one mother in your lifetime!!!!

چرا هدف ؟

اکتبر 22, 2007

بعضی وقتها در اخبار می شنویم یک حسابدار با قایق اقیانوس اطلس را طی کرده یا یک مسئول کتابخانه ، با شتر از لس آنجلس به نیویورک رفته است!

ممکن است از خود بپرسیم :((چرا با هواپیما نرفته اند؟!))

پاسخ این است که(( اگر با قایق یا شتر سفر کنید هنگامی که به مقصد می رسید فردی کاملا متفاوت نسبت به زمان شروع سفر خواهید بود. نه تنها به هدفتان می رسید بلکه اطلاعات زیادی راجع به ستاره ها، آب و هوا و کشتی رانی پیدا می کنید. خیلی بیشتر خودتان را می شناسید و خیلی بیشتر از شجاعت و توانایی های خودآگاه می شوید. این در حالی است که سفر با هواپیما این مزایا را ندارد.))

مشابه همین قضیه ، وقتی تصمیم می گیرید که کسب و کاری را شروع کنید، یا یک مسیر ماراتن را طی کنید، یا وقتی قصد دارید که مدرکی بگیرید یا زبان چینی بیاموزید، موقع رسیدن به هدف، فرد متفاوتی نسبت به شروع خواهید بود.

ارزش واقعی (( تعیین هدف))همین است:((ما در راه رسیدن به هدفی که برای خود تعیین کرده ایم،ساخته می شویم)) و به همین دلیل است که رسیدن به هدف با زحمت همراه است.ولی برخی ممکن است این مفهوم را درک نکنند.

ارزش واقعی تعیین هدف، فقط در((بدست آوردن)) آن هدف نیست ، بلکه در آن ((تحول))و ((تجربیات جدیدی)) است که در طول رسیدن به آن هدف کسب می کنیم.

وسواس

اکتبر 22, 2007

افراد موفق دارای خصوصیتی مشترک هستند و آن قابلیت تمرکز بر اندیشه های بزرگ میباشد برای بسیاری اتخاذ چنین دیدگاهی مشکل است چرا که خود را کاملاً محدود و متعهد به انجام کارهای جزئی و کوچک می نمایند تلاش زیاد برای انجام کارهای جزئی زیان آور است چرا که زاویه دید را محدود خواهد کرد اگر برای اتمام هر کار کوچکی مصر باقی بمانید هرگز قادر نخواهید بود به اهداف والای خود دست پیدا نمایید.

افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند بلکه کارها را به گونه های متفاوت انجام می دهند .

وقتی انسان مسئول کار خود باشد هوشیار عمل میکند و وقتی هوشیار عمل کند وی عاقلانه و در نتیجه با راندمان بالاتری خواهد بود . در کوهستانهای حقیقت هرگز بیهوده صعود نمی کنی امروز به قله های بلند تر دست می یابی ، یا به توان خود می افزایی که فردا فراتر روی .

این زندگی از آن توست برای امری که قصد انجامش را کرده ای بپاخیز و با شایستگی آن را به انجام رسان .

وات

اکتبر 22, 2007

هیچ راه میان بری وجود ندارد.

هیچ چیز ارزان بدست نمی آید.

وهمیشه بهترین راه دشوار دشوارترین راه است !

بزرگترین راه ها با کوچکترین گامها آغاز شده و سخت ترین گام اولین گام است !

******

زندگی یعنی ,تکاپو .

زندگی یعنی ,هیاهو .

زندگی یعنی ,شب نو, روز نو, اندیشه نو .

زندگی یعنی ,غم نو, حسرت نو , پیشه نو .

زندگی بایست سر شار از تکان و تازگی باشد .

زندگی بایست در پیچ و خم راهش زالوان حوادث رنگ بپذیرد .

زندگی باید یک دم , یک نفس حتی ز جنبش وانماند ,

گر چه جنبش برای مقصدی بیهوده باشد .

زندگی همچو آب است .

آب اگر راکد بماند چهره اش افسرده خواهد گشت

و بوی گند می گیرد .

در هلال آبگیرش غنچه لبخند می میرد …

ناکامی یعنی تاخیر نه شکست ! مسیر انحرافی موقت است ,نه کوچه بن بست !